جمال صفاهان نظام دوم

شاعر : خاقاني

که گيتي سيم جعفر انگاشتشجمال صفاهان نظام دوم
علي‌وار تخم کرم کاشتشچو قحط کرم ديد در مرز دهر
به در سخاوت بينباشتشدهان جهان ناله‌ي آز داشت
قضا چتر دولت برافراشتشبه سلطاني جود چون سر فراشت
زمانه براهيم پنداشتشبه معماري کعبه چون دست برد
ز روي زمين سايه برداشتشاز آن کفتاب سخا بود چرخ
فلک هم حسد برد و نگذاشتشجهان را همين يک جوان مرد بود
که با شام برمي‌زند چاشتشچنان سوخت خاقاني از سوگ او
کز آتش آفريد جهاندارشزين خام قلتبان پدري دارم
استاد بود يوسف نجارشهم‌زاد بود آزر نمرودش
هم خوي او برنده چو منشارشهم طبع او چو تيشه تراشنده
شب با زحل بود همه پيکارشروز از فلک بود همه فريادش
حالي بدوختي به دو مسمارشمريخ اگر به چرخ يکم بودي
اصلع شده دماغ سبکبارشنقرس گرفته پاي گران سيرش
پوسيده گوشت در تن مردارشچون ليقه‌ي دوات کهن گشته
افتاده در متاع گرانبارشآبش ز روي رفته و باد از سر
از دست آن مناره‌ي خونخوارشمنبر گرفته مادر مسکينم
آيد ز فضل و فطنت من عارشبا آنکه بهترين خلف دهرم
تا اين سخنوري نبدي کارشکاي کاش جولهستي خاقاني
جان و دلم ز خامي گفتارشبا اين همه که سوخته و پخته است
يارب ز نائبات نگه دارشاو نايب خداست به رزق من
تا به فلسي نگيري احکامشجدلي فلسفي است خاقاني
وانگهي فقه برنهد نامشفلسفه در جدل کند پنهان
پس فروشد به مردم خامشمس بدعت به زر بيالايد
پس بپوشد به خار و خس دامشدام در افکند مشعبدوار
پس ببرند سر به ناکامشمرغ را هم به لطف صيد کنند
کفر باشد سخن به فرجامشعلم دين پيشت آورد وانگه
کار طفل است و آن حجامشکار او و تو تا گه تطهير
ببرد پاره‌اي ز اندامششکرش در دهان نهد و آنگه